Friday, December 4, 2015

ارغوان


ارغوان شاخه همخون جدا مانده من 
 آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي ست هوا؟ 
يا گرفته است هنوز ؟
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است 
 آفتابي به سرم نيست
 از بهاران خبرم نيست 
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه 
آن چنان نزديك است
 كه چو بر مي كشم از سينه نفس 
نفسم را بر مي گرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه 
در همين يك قدمي مي ماند
 كورسويي ز چراغي رنجور 
قصه پرداز شب ظلماني ست
نفسم مي گيرد 
 كه هوا هم اينجا زنداني ست
 هر چه با من اينجاست 
 رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز 
گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است 
اندر اين گوشه خاموش فراموش شده
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده 
باد رنگيني در خاطرمن
گريه مي انگيزد 
ارغوانم آنجاست
 ارغوانم تنهاست 
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون ‌آلود 
هر دم از ديده فرو مي ريزد
ارغوان 
 اين چه راز ي است كه هر بار بهار
با عزاي دل ما مي آيد ؟ 
 كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
 وين چنين بر جگر سوختگان 
 داغ بر داغ مي افزايد ؟
ارغوان پنجه خونين زمين 
دامن صبح بگير
 وز سواران خرامنده خورشيد بپرس 
كي بر اين درد غم مي گذرند ؟
 ارغوان خوشه خون 
 بامدادان كه كبوترها
 بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند 
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگير
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب كه هم پروازان 
نگران غم هم پروازند
ارغوان بيرق گلگون بهار 
تو برافراشته باش
شعر خونبار مني 
ياد رنگين رفيقانم را
 بر زبان داشته باش 
 تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من


هوشنگ ابتهاج

معنی هرگز را


خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه !


دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج
 

Tuesday, December 1, 2015

مهر قشنگ است

فریدون مشیری:
عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشك
پرگنجشك قشنگ است
پرپروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است
بشناسيدخدا
هر كجا ياد خدا هست
هركجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است